این جمله که “هر وقت اقتصاد قابل اصلاح نباشد به جنگ روی میآورند” به تحلیل تاریخی و سیاسی اشاره دارد که در آن کشورها و دولتها ممکن است در مواجهه با مشکلات اقتصادی و ناکامی در اصلاح آنها به جنگ به عنوان راهحلی برای رفع بحرانها متوسل شوند. این موضوع را میتوان از چند جنبه بررسی کرد:
تاریخچه جنگها و بحرانهای اقتصادی: تاریخ نشان داده است که برخی از جنگها به دنبال بحرانهای اقتصادی و اجتماعی رخ دادهاند. به عنوان مثال، بحران اقتصادی بزرگ دهه ۱۹۳۰ (Great Depression) یکی از عوامل مهمی بود که به ظهور رژیمهای توتالیتر و در نهایت جنگ جهانی دوم منجر شد.
انگیزههای سیاسی: در مواقعی که دولتها در حل مشکلات اقتصادی ناکام میمانند، ممکن است از جنگ به عنوان راهی برای انحراف افکار عمومی از مشکلات داخلی و جلب حمایت ملی استفاده کنند. جنگ میتواند حس وطنپرستی و اتحاد ملی را تقویت کند و به این ترتیب موقتاً فشارهای داخلی را کاهش دهد.
جستجوی منابع و بازارهای جدید: یکی از دلایل اصلی برای شروع جنگها میتواند دسترسی به منابع طبیعی جدید و بازارهای خارجی برای جبران کمبودهای اقتصادی داخلی باشد. این موضوع به ویژه در دوران امپریالیسم و استعمارگرایی به وضوح دیده میشود.
اثر جنگ بر اقتصاد: جنگها معمولاً تأثیرات گستردهای بر اقتصاد دارند. از یک سو، ممکن است باعث تخریب زیرساختها و کاهش تولید ناخالص داخلی شوند، اما از سوی دیگر، میتوانند منجر به نوآوریهای فناوری و بازسازیهای گسترده پس از جنگ شوند که اقتصاد را تحریک میکنند.
به طور کلی، این دیدگاه نشان میدهد که در شرایط بحرانی، دولتها ممکن است به جنگ به عنوان یکی از راهحلهای ممکن نگاه کنند، اگرچه این راهحلها معمولاً هزینههای انسانی و اقتصادی بسیار زیادی به همراه دارند.
این تحلیل به طور خاص به یک فرد یا منبع خاصی نسبت داده نشده است و بیشتر به عنوان یک تحلیل عمومی در حوزه تاریخ و علوم سیاسی مطرح میشود. ایدههایی مشابه این جمله در نوشتههای متفکران و تحلیلگران سیاسی و اقتصادی مختلفی یافت میشود که به رابطه میان بحرانهای اقتصادی و بروز جنگها پرداختهاند. برخی از معروفترین افراد در این زمینه شامل کارل مارکس، ولادیمیر لنین، و جان مینارد کینز هستند که هر کدام به نوعی به ارتباط میان مسائل اقتصادی و جنگ پرداختهاند.